خاطره

ساخت وبلاگ
یه روز با بچه های جمعیت هلال رفته بودیم تپه های ۷۵متری شهرستان ریگان رو قله بودم داشتم ازامدادگرا فیم وعکس میگرفتم.یه لحظه تعادلم بهم خورد به صورت افتادم رو شنها دوربین رو محکم گرفتم.شروع کردم به قل خوردن.چادرم پیچیده شد دورسر ودوتا دستم ودوربین .چه سرعت عجیبی بود هرچی زمان میگذشت سرعتم بیشتر میشد.خداروشکر که جز شنها هیچی اونجا نبود.دیگه اکسیژن بهم نمیرسید.فقط صدای جیغ بچه هارو میشنیدم که داد میزدند دارباز مرد.بلاخره رسیدم پایین قله دیدم ماشین امداد پایین تپه است وامدادگرا دارن آب میریزن تو صورتم.شاید تا دوساعت بعدش سر گیجه داشتم.رفتین تپه های شنی مواظب باشین سر نخورین.نیروی جاذبه زمین کار دستتون میده.من خوش شانسی آوردم چیزیم نشد...

دختری در شنزار...
ما را در سایت دختری در شنزار دنبال می کنید

برچسب : خاطره اسدی,خاطرة,خاطره حاتمی,خاطره پروانه,خاطره ها,خاطره به انگلیسی,خاطره,خاطرة قصيرة,خاطره ختنه,خاطره چت, نویسنده : 6naghos2f بازدید : 127 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 14:08