در رکاب سفری قصد خروشان دارم
ازشب تارغزل میروم از راه دراز
گرچه باز سیب حوا خورده وگندم دارم
مردم محله از فقر پریشان شده اند
خشکزاری بی علف بی گله چوپان دارند
بغض مکروه شده رود دوچشمم هرسو
هندوانه به بغلهای هم کیشان دارند
امشب ازپینه دست غزلی بی تابم
غفلت از غربت وفرجام ضعیفان دارند
خانه را خبث تلاطم به چه منظوری ساخت
حجره بنده نواز وشب مستان دارم
ماکه بیکارشدیم شعرنوشتیم بازم
قاطران بی پروا سود فراوان دارند...
دختری در شنزار...برچسب : نویسنده : 6naghos2f بازدید : 138